نتایج جستجو برای عبارت :

ما سرنوشتمون جای دیگس

اولین کسی رو دوست داشتم بود
یه دوست داشتن واقعی
از اونا که همیشه خودمو کنارش میدیدم و حس میکردم باهاش اروم ترینم
دنیا بدون اون برام جهنم بود:)))))))
...
ولی الان کسی شده که درباره دوست داشتنی ترین فرد زندگیم باهاش حرف میزنم بدون اینکه ناراحت شم
 الان 6 سال گذشته هم بزرگ شدم و دیگه یه دختر دبیرستانی نیستم هم منطقی
منطقی از این لحاظ که ما هیچیمون بهم نمیخوره
اینکه ما هردو تونستیم بهم خیانت کنیم ولی عاشق واقعی اینکارو بلد نیست
دلتنگش میشم ولی نه مثه
دوست دارم فردا بگم علی بیا
تو هم با من بیا...بیا با من باش
بیا باهم بریم شیطنت کنیم
بخندیم....
برای یک روزم که شده همه چیز رو فراموش کنیم
شاد باشیم فارغ از همه چیز و همه کس
من خیلی چیزا رو با تو تجربه کنم...
خوشحال باشم
و تو....آزاد باشی....
رها باشی....
چه به حال روزمون میاره این کمبودا
که من کمبودامو باهاش جبران میکنیم
و اون یه جا دیگه پناه اورده
گاهی ما خودمون سرنوشتمون رو عوض میکنیم....
دوست دارم برای یکبارم که شده پا بذارم روی همه چیز
و اون کاری رو بکن
بعضی از حقوقی که گردن آدم میفته، از مو هم باریک تره! 
شاید اصلا ندونی چنین حقی به گردنت مونده، شاید اصلا طرف رو نشناسی، شاید تا آخر عمرتم نفهمی که کسی ازت رنجیده...
ولی یه روزی، مچتو میگیرن، همون روزی که پرده ها کنار میرن و دیگه معذرتخواهی هیچ فایده ای نداره!
حقوق مجازی از جمله این حقوقه...
همین جا، و همین امروز، از همتون می‌خوام، اگه تو این سالهای بلاگر بودنم، حرفی زدم که کسی رو ناراحت کردم، رفتار بدی ازم سرزده، یا چیز بی فایده و نامربوطی نوشت
من به چیزی به اسم soulmate اعتقادی ندارم. من فکر نمیکنم که من و تو توی سرنوشتمون نوشته شده که به هم برسیم. من فکر میکنم که ما عاشق هم میشیم، و برای رابطه مون خیلی جدی تلاش میکنیم.
 
مانیکا گلر، قسمت شانزدهم از فصل هشتم فرندز
 
پ.ن : یکی از قشنگترین درسهایی که سریال فرندز و طور ویژه ماندلر، بهمون یاد میده اینه که یه رابطه احتیاج به تلاش، همفکری و درک متقابل داره. همه چیزو به دست تقدیر و سرنوشت نسپرین. تلاش کنین و از نتیجه تلاشتون لذت ببرین :)
 
 
 
خداوند طبق آیه زیر گفته:
«انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»
«خداوند سرنوشت هیچ قوم( و ملّتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!»
من سرنوشت هیچ فردی رو تغییر نمی دهم، مگرا اینکه اون فرد، سرنوشتشو تغییر بدهد.
الأن تقریباً 90 درصد مردم ایران عزیز، کشور خودمون نشستیم و از خدا می خواهیم سرنوشت ما را تغییر بده
و هر روز پای نماز یا جاهای دیگه، از خدا می خواهیم سرنوشتمون رو تغیی
امروز که بیدار شدم دعا کردم که دیگه نه خبری از موشک و انتقام و کوفت و زهرمار باشه نه هواپیما و فلان و بهمان و نه استرس امتحان شیمی. دیدم داره برف میاد. رفتم کنار پنجره نشستم و حسابان خوندم. تصمیم گرفتم دیگه به هیچی فکر نکنم. مصیبت خیلی زیاده. بیشتر از هواپیما... داشت خوب پیش میرفت که هموطنان عزیزمون سقوط کردن تو دره. دیدید میگم زیاده مصیبت؟ اصن فکرشو بکنید، ما اینجا خودمونو نابود کنیم برای مرده ها و اونا توی یه دنیای دیگه ان، به اونا بد نمی گذره.
قبل از هر چیز، سال نو مبارک
 
مردم عزیزم توی فشار اقتصادی هستند و به نظر نمیرسه حالا حالاها مشکلات این مردم حل بشه. اونایی که تخصص دارند، به اندازه کافی در این زمینه حرف می زنند. تخصص من آموزش زبانه؛ پس می خوام در این مورد کوتاه بنویسم.
 
ما می تونیم در مقابل سختی دو واکنش نشون بدیم: 1. تسلیم بشیم و خودمون رو به سرنوشت بسپاریم. 2. تلاشمون رو هدفمند کنیم و با قدرت سرنوشتمون رو عوض کنیم.
 
حالا سوال این هست که ما توی کدوم دسته قرار می گیریم؟
 
شاید ب
میخواستیم سرنوشتمون رو با یک آدم جدید شریک بشیم. قرار بود یک کودک بی پناه به جمع خونوادمون اضافه بشه. قرار بود نون زیر کباب همه مون باشه. حتی مشخص کرده بودیم که هرکی رو چطور صدا بزنه. مثلا خاله ام به عنوان مادربزرگ بچه، اصلا دوست نداشت «مادربزرگ» صداش بکنن، به خاطر همینم همگی روی مامان مهشید توافق کرده بودیم. شوهرخاله ام باباجی بود، مامان من خاله بزرگ بود و آخر اسم من و ته تغاری هم فقط یه "جون" اضافه میشد.
همه خوشحال بودیم. همه فکر میکردیم که دخ
ناراحتی و خوشحالی در نمیزنه بعد وارد بشه!
و هیچ کس با هر نقشه و هر دانشی این روز ها رو پیش بینی نمیکرده...
خدا میدونه چه وقایع و روزهای اینجوری دیگه ای توی سرنوشتمون هست که نه من و تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه پیش بینیشون بکنه!
دیروز روزه بدی رو گذروندنم!
این روزها هر روز جمعه اس انگار برام!
انگار دارم یاد میگیرم که جمعه ها و غروب هاشو چه جوری بگذرونم!
 
 
من کار خوب و درست خودم رو انجام میدم
شما رو خوشحال کرد، بسیار خوشحال میشم
شما رو ناراحت کرد
امروز حرف جالبی به فکرم نرسید که بزنم بخاطر همین برمیگردم به یه موضوع کلیشه ای.
یکی از مواردی که ما توی زندگی باهاش درگیر هستیم یا خواهیم شد و هرکدوم مجبوریم شکل ویژه ای از اون رو برای خودمون شکل بدیم فلسفه زندگیه. اینکه بتونیم یه توضیحی برای زندگیمون و چیزهایی که میبینیم داشته باشیم. اینکه چرا بوجود اومدیم، چرا این اتفاقات داره میفته و کلا پاسخ به سوالاتی از این قبیل در درون خودمون.
قبلا در مورد این صحبت کردم که انسان نیازمند معنا دادن به زن
اولین بار که با نویسنده کتاب آشنا شدم، از طریق دیدن یکی از ویدیوهاش توی یوتیوب بود. ویدیو مربوط به مناظره درباره فمنیست بود و من مجذوب نحوه بحث کردن جردن پیترسون شدم.
پیترسون با حالتی کاملا خونسرد، مطمئن و عمیق گوش میداد و نمی ذاشت هیچ کلمه ای از زیر گوشش در بره و جوابهای کاملا قانع کننده و منطقی داشت.
با اون قیافه پوکر فیس منو یاد خودم مینداخت که منم وقتی میخوام بحث عمیقی کنم همین شکلی میشم، البته پیترسون ورژن خیلی خیلی بهتری بود!
تحلیلی که ی
اولین بار که با نویسنده کتاب آشنا شدم، از طریق دیدن یکی از ویدیوهاش توی یوتیوب بود. ویدیو مربوط به مناظره درباره فمنیست بود و من مجذوب نحوه بحث کردن جردن پیترسون شدم.
پیترسون با حالتی کاملا خونسرد، مطمئن و عمیق گوش میداد و نمی ذاشت هیچ کلمه ای از زیر گوشش در بره و جوابهای کاملا قانع کننده و منطقی داشت.
با اون قیافه پوکر فیس منو یاد خودم مینداخت که منم وقتی میخوام بحث عمیقی کنم همین شکلی میشم، البته پیترسون ورژن خیلی خیلی بهتری بود!
تحلیلی که ی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها